تدبر قلب مجرد در قرآن
خداوند سبحان مى فرمايد: اءفلا يتدبرون القران اءم على قلوب اءقفالها (182) گذشته از حجيت ظاهر قرآن و امكان استنباط معارف از آن و نيز تشويق و ترغيب به تدبر و انديشيدن در قرآن ، از اين آيه بر مى آيد كه متدبر در قرآن همان قلب مجرد است ، نه قالب يا حس مادى و نيز قلب را درى است كه گاهى باز مى گردد و گاهى بسته مى شود و نيز قلب داراى قفل ويژه اى است كه با آن بسته مى شود و كفر و نفاق و امثال اين حجاب هاى ظلمانى قفل هاى قلب هستند كه انسان را از تدبر در قرآن باز مى دارند.در مقابل ، ايمان و خلوص و امثال آن اوصاف وجودى كمالى ، كليدهاى قلب اند كه آن را باز كرده ، زمينه ى تدبر در قرآن را فراهم مى آورند؛ به شرط آن كه پرده ى گناه كه قفل قلب است ، وجود نداشته باشد.
اگر گناهكار، به جهل مقابل علم گرفتار نباشد و به انحصار شناخت با معيار حس و نيز انحصار موجود در محسوس معتقد نباشد و غيب را خرافه اى غير موجود نپندارد و در قرآن تدبر كند، به اندازه ى لازم از معارف قرآنى بهره مى برد و حجت بر او تمام است ، هر چند به دريافت معارف بلند قرآنى موفق نمى شود و باب غيب به روى او گشوده نمى گردد تا آن كه غيب را روياروى مشاهده كند. چون اگر گناه از جهت گناه بودنش مانع درك مقدار لازم از معارف باشد، عليه كفار و منافقان نمى تواند حجت باشد. زيرا فرض آن است كه آنان به سبب گناهكار بودنشان از مقصود براهين قرآنى براى توحيد و نفى شرك و امثال آن آگاه نمى شوند.از طرفى اگر فرض شود علم به حق بر ايمان به آن و ترك و گناه وابسته است ، دچار دور باطل شده ايم پس منظور از مانع شناخت بودن گناه اين است : هنگامى كه گناهكار رو به سمت باطل داشته ، به آن مشتاق شود، فريب آن را بخورد، به سمت تدبر و انديشه در قرآن تمايل ندارد، همان قرآنى كه وى را به حق و شادمانى به آن دعوت كرده ، به پرهيز از باطل و فريب نخوردن از آن هدايت مى كند. شايد بدين جهت بعضى از گناهكاران انگشتان خود را در گوش قرار داده ، لباس خود را بر سر مى كشند تا صداى دعوت پيامبر را نشنوند.خداوند از قوم حضرت نوح عليه السلام چنين حكايت مى كند؛ و انى كلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا اءصابعهم فى اذانهم و استغشوا ثيابهم و اءصروا و استكبروا استكبارا (183) و از اين قبيل است آيه ى اءلا انهم يثنون صدورهم ليستخفوا منه اءلا حين يستغشون ثيابهم يعلم ما يسرون و ما يعلنون انه عليم بذات الصدور . (184) زيرا اين پنهان شدن گاهى به سبب نادانى به عدم انحصار موجود در محسوس و اسطوره نبودن غيب است و گاهى به سبب بيزارى از شنيدن حق ، به گونه اى كه با شنيدن سخنان حق بر بيزارى او افزوده مى شود، مانند شخص زكام كه از بوى مشك گرفته مى شود.
فرموده ى حضرت رضا عليه السلام به بعضى از اين مطالب اشاره دارد. درباره ى كسانى سخن مى گويد كه از انتخاب خدا و اختيار رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و اهل بيت ايشان رو برگردانده ، به اختيار و انتخاب خود تكيه مى كنند، در حالى كه قرآن به ايشان ندا مى دهد: و ربك يخلق ما يشاء و يختار ما كان لهم الخيرة سبحان الله و تعالى عما يشركون (185) و نيز مى فرمايد: اءفلا يتدبرون القران اءم على قلوب اءقفالها... . (186)
آنجا كه حضرت عليه السلام استدلال مى كند كه قفل قلب ها و گناهان آن ، ايشان را از تدبر در آيات باز مى دارد؛ آياتى كه دلالت مى كند بر اين كه تعيين و نصب امام در دستان آنان و به اختيار ايشان نيست ، در صورتى كه اگر در قرآن تدبر كنند، قطعا در مى يابند كه تعيين امام عليه السلام به اختيار و انتخاب خداوند سبحان است
نظرات شما عزیزان: